دستمال گرانبها و همنشین خوب و بد
یکی دو جلسه بود که در مورد همنشین خوب و بد با بچه ها صحبت میکردم ، در جلسه ی اول با داستانی شروع کردم که:
پدری در اواخر عمر نصیحتی به فرزندانش کرد و از دو فرزندش خواست بهترین و گرانبهاترین پارچه را فراهم کنند و از آن پارچه به میزان یک دستمال تهیه و نزد بهترین خیاط برده با بهترین نخها دستمال گرانقیمتشان را تزیین کنند و پس از اتمام کار این دو دستمال رو به نزد پدر بیاورند.
فرزندان چنین کردند و دستمالهای با ارزش را به نزد پدر آوردند .
در ادامه پدر از آنها خواست تا یکی از فرزندان به باغ گلی رفته و دستمال را پر از گل کند و یک هفته بعد دوباره با دستمال به دیدار پدر آید و فرزند دیگر نیز از آغل گوسفندان دستمال را از فضولات حیوانی پر کرده و طبق قرار بعد از یک هفته مجددا حضور یابد.
یک هفته گذشت و فرزندان بر بالین پدر حضور یافتند .
پدر از آنها خواست تا محتویات دستمال ها را خالی کرده و دستمالها را بیاورند.
رو به آنها کرد و گفت خوب به آنچه در دست دارید بنگرید؛ ارزش کدام دستمال بیشتر ؟ و کدام یک بی ارزش شده است.
و علت این امر چیست مگر این نبود که هر دو گرانبها بودند چرا بعد از مدت زمانی ارزش یکی بالا و دیگری بی ارزش شده است!
حال مثال شما نیز مثال این دو دستمال است.
در ادامه به بحث با دانش آموزان نشستیم و دانش آموزان خود علت را کشف کردند.