اخلاص

پیام های کوتاه

ساعت تقریبا 9 شب شده بود ...
هر چند متری که میرفتیم با گرمای آتشی که مردم اون اطراف روشن کرده بودند، گرم میشدیم...
هوا سوز سردی داشت ...
تلفن آنتن نمی داد ...
باید توقف میکردیم تا بقیه هم برسند.
عمود 1000 بودیم
دوستم گفت: " برای امشب کافیه برای اینکه فاصله زیاد نشه بریم استراحت کنیم.  "
قرار بود اگه از هم جدا شدیم عمود 1000 همدیگر رو پیدا کنیم
از هر موکبی که اون اطراف بود سئوال کردیم ، جــــــــا برای استراحت پیدا نشد، حتی برای یک نفر!
مجددا ، به راهمون ادامه دادیم
بعد از طی چند تا عمود دیگه به محل استراحتمون که انگاری قبلا برامون تدارک دیده بودند ...  رسیدیم.
چادری بود که زائرین در حال استراحت بودند. و فقط دو جای خالی داشت...


کـــــاش امسال هم توی یکی از اون چادرها یه جایی داشتم ...
لبیک یا حسین علیه السلام !
اللهم ارزقنا کــــربلا فی اربعین.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی