اخلاص

پیام های کوتاه

این داستان بعد از " آزمایش عملی" سیب و ثمره ی همنشینی با سوره ی حمد و همنشینی با شیطان (اینجا بخوانید) توسط یکی از دانش آموزان کلاس ششم ج مدرسه ی سلمان فارسی نوشته شده است.

این داستان با کمی ویرایش ( با اجازه از نویسنده ی محترم ) در اختیار شما قرار می گیرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

نام داستان: عاقبت سیب و درختی که با شیطان دوست بود

نویسنده ی داستان: سجاد کرابی

مقدمه:

به نام خداوندی که درخت سیب را آفرید تا سیب بدهد تا ما موجوات زنده از این نعمت بزرگ الهی استفاده کنیم.

داستان:

یکی بود یکی نبود توی این دنیای قشنگ غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود، دو درخت سیب بودند که با هم دوست بودند آنها همیشه میوه ی سیب می دادند ولی یکی از درختان با خدا بود و دیگری با شیطان بود آن درختی که با شیطان بود همیشه میوه هایش خراب می شدند و اگر هم سالم می ماندند نارس بر زمین می افتادند ولی آن درختی که با خدا بود همیشه میوه هایش سالم وشیرین مزه بودند وحتی یک ذره از آن هم به هدر نمی رفت چندین سال به خوبی و خوشی گذشت یکی از این روزهای خوب خدا ، درختی که با شیطان بود توسط شیطان وسوسه شد و گفت کار آن درخت باخداست که باعث خرابی میوه هایت می شود آن درخت هم گول شیطان را خورد و به درختی که همیشه با خدا بود تهمت زد؛ که تو مرا جادو کرده ای برای همین است که من میوه هایم خراب است آن درخت باخدا چند سالی از درخت شیطانی بزرگتر بود به همین دلیل درخت با خدا پیر شده بود و قدرت جوانی اش ازبین رفته بود اما درخت شیطانی هنوز جوان بود و شاخه و تنه اش از درخت باخدا قویتر بود آن درخت شیطانی سعی کرد با شاخه های تنومندش درخت باخدا را سرنگون کند و با کمک شیطان موفق شد ولی به طور ناگهانی آن درخت شیطانی هم برزمین خورد همهی گل و گیاهان تعجب کرده بودند  که چرا این اتفاق افتاد.

آن درخت با خدا با آخرین نفسهاش فریاد زد که دوستی با شیطان عاقبت خوبی ندارد جون شیطان شما را گول میزند و به شما خیانت می کند پس با او دوست نشوید درخت با خدا این را گفت و آهسته آهسته به سوی خدا رفت. درخت شیطانی هم به علت شکستن شاخه هایش جان می داد ولی از کار بدش پشیمان نشد و به دروغ علت سقوطش را به درخت باخدا مربوط می کرد تا این که همانطور مرد.

دو سیب از این درختان باقی ماندند ؛

یک سیب از درخت با خدا و یک سیب از درخت شیطانی ، سیب درخت با خدا خدائی بود و سیب درخت شیطان ، شیطانی چون برزگ شده ی آنها بودند.

سیب شیطانی مغرور بود و سیب خدائی را اذیت می کرد یک  روز سیب خدائی گفت ای سیب شیطانی بیا  و از کارهای شیطانی دور شو تا سالم بمانی و لی سیب شیطانی قبول نکرد و گفت من از تو سالم ترم پس بیشتر زنده می مانم و گفت بیا ببینیم که کام یک از خدایان ما از ما بهتر مواظبت می کند و نمی گذارد تا خراب شویم

آن که با خدا بود شروع کرد به عبادت خدا و آن که با شیطان بود شروع کر به حرکاتی که از نظر خدا ناپسند بود همان حرکات بت پرستی و شیطان پرستی بعد از یک هفته سیب باخدا سالم ماند و آن سیب شیطانی خراب شد.

سیب با خدا باز هم دعایش را و عبادتش را تکرار کرد تا جوانه ای از درونش بیرون زد و آن سیب دیگر یک سیب نبود بلکه نهال سیبی شده بود که فقط ذکر خدا را می گفت و به دیگران نصیحت می کرد که هر کس خدا را عبادت کند خداوند از او محافظت می کند و خداوند درجه و ارزشش را بیشتر می کند و خودش را مثال می زد که خدا مرا از سیبی تبدیل به درختی نمود تا سیبهای دیگری را پرورش دهم.

قصه ی ما به سر رسید شیطونه به سیب با خدا نرسید

من از این داستان نتیجه میگیرم که دوستی با خدا بی نهایت بهتر از دوستی با شیطان است و نتیجه ی دیگر من از این داستان این است که اگر با خدا باشی خدا از تو محافظت می کند ولی اگر با شیطان باشی نه تنها از تو مواظبت نمی کند مثل سیب با شیطان تو را نابود می کند و جلوی پیشرفت تو را مثل درخت با شیطان می گیرد.

 

مشکل داستان: اینکه زیاد از کلمات درخت و شیطان و .. استفاده شد.

سجاد کرابی - ششم ج سلمان فارسی

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی